21
21 گردو... 21 نگین... کم کم دارم به لحظات انتهایی امروز نزدیک میشم از فردا وارد 22 مین سال از زندگیم میشم. تا اونجا که یادم میاد هیچوقت روز تولدم رو دوست نداشتم نه به خاطر اینکه شاید دارم کم کم پیر میشم نه بیشتر به خاطر اینکه هر چی میاد و هر چی از روزای زندگیم میگذره احساس میکردم واقعا بی فایده بوده و الکی الکی گذشته اما امسال متفاوت بود. امسال با همه اون 21 سالی که پشت سر گذاشتم فرق داشت،امسال میدونستم یکی رو دارم که کنارمه،یکی رو دارم که حتی اگه کنارش نباشم ذهنش از یاد من خالی نمیشه همیشه هست با من،امسال واقعا روز تولدم رو دوست داشتم واقعا خوشحال بودم که امروز روز تولدمه و شاید حتی دارم به لحظات آخر عمر نزدیک میشم.اما تک تک لحظات ام...
نویسنده :
miss.azar
23:30